Posts

Afbeelding
- بودن یا نبودن -   فکر و خیال این اتاق دست از سرش برنمی داشت. شاید هم فکر و خیال او دست از سر این اتاق بر نمی داشت. برایش مهم نبود که کجاست و با کی. بلکه مهم این بود که فرصتی گیر بیاورد و به آن اتاق فکر کند. حتا شبها وقت خواب لحاف را روی سرش می کشید تا صدای نفس های شوهرش مزاحم خیالپردازی اش نشود. توی آن تاریکی زیر لحاف پرده ی روشن پنجره اتاق را بخاطرمی آورد که با نسیم خنک بادی که از توی حیاط می وزید بآرامی می جنبید و نور خورشید را بوضوح از خود عبورمی داد و روی موکت گلداری که کف اتاق بود می انداخت. بعد به اتاق می رفت و ابتدا درآستانه ی درمی ایستاد، دستانش را به چارچوبه در تکیه می داد و از آنجا گوشه به گوشه ی اتاق را نگاه می کرد. با تبسمی وارد می شد و چند بارجای تخت و کمد را عوض می کرد و باز پشیمان می شد و همه را سرجای اولش می برد. بعد به سراغ کمد می رفت، درش را که باز می کرد بوی پودر بچه از کمد به بیرون فوران می کرد و او با اشتیاق نفس عمیقی می کشید. بعد بآرامی به لباسهایی توی قفسه ها که با دقت و سلیقه روی هم چیده شده بودند دست می کشید. و گاه یکی را بر می داشت به گونه